داستان مهاجرت ایرانیان به هند
قصه سنجان بازمانده ای است از ادبیات پراکنده و اندک زرتشتیان به زبان پارسی .پس از حمله تازیان به ایران و رویدادهای مصیبت بار و سوک انگیز این قصه نافرجام تاریخ زبان و ادب, دین و فرهنگ, سیاست و مسایل اجتماعی ,و دیگر شئون ایران – دچار دیگر گونی های بسیار شد.آن چه که از این پس , به وسیله زرتشتیان- با ایرانیانی که از این پس , به وسیله زرتشتیان –با ایرانیانی که دین و آیین خود را حفظ کردند-به نظم و نثر پارسی نگارش یافته اندک است- از جمله این اندک , قصه اندوهزای مهاجرت پارسیان به هند است.قصه ایی تلخ و دردناک که روایات آن سینه به سینه سپرده می شد, تا سرانجام پاک- مردی از نسل آن مهاجران , این روایت را به قالب نظم کشید و برای ما یادگار نهاد تا راهی در پژوهش و کاوش برای آیندگان باز باشد-و در طول متجاوز از دو سد سال است که این منظومه کوچک که قصه سنجان خوانده شده مورد بهره گیری و سود جویی خاورشناسان و پژوهشگران است که در این زمینه کار و کاوش می کنند.قصه سنجان داستان مهاجرت غم انگیز گروهی از زرتشتیان ایران پس از گشوده شدن ایران به وسیله مهاجمان تازی به هندوستان است.این گروه از سنجان که از توابع خواف در خراسان بود به تدریج به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کرده و سرانجام به جزیره هرمز پناه گرفتند.اما تازیان پس از اندک زمانی به این جزیره نیز دست یافتند.زرتشتیان به ناچار به کشتی نشسته و راه هندوستان پیش گرفتند.پس از بلاها و سختی هایی چند که از آن جمله گرفتار ی شدید توفانی سهمگین بود به سلامت به هند رسیدند.سرزمینی را که در ان سکونت و جای گزیدند به یاد سزمین از دست رفته میهن شان سنجان نامیده و انرا اباد ساختند.حمدالله مستوفی در کتاب خود به نام نزهة القلوب سنجان یا سنگان را از قصبات و توابع خواف معرفی می کند.در جایی دیگر هنگامی که از توس می نویسد اشاره می کند که از مشهد تا زاوه (= زاویه) سنجان پانزده کیلومتر است.اشارات و مدارک کافی موجود است که قصه سنجان روایتی است راستین از داستانی از داستانهای مهاجرت زرتشتیان ایران به شبه قاره هند . آثار و شهر ها و تاریخ ها و رویدادهای این قصه همه منطبق است با واقع و حقیقت.خاورشناسان چه بسیار با دقت و کنجکاوی این قصه کوچک را به محک کشیده و عیار گرفته اند.از سویی دیگر هیچ پدیدهای که دلالت بر ناراستی و ایجاد شبهه و گمان نماید در داستان وجود ندارد – بلکه روایتی مورد وثوق و مکتوب نیز از سده سوم هجری باقی مانده که اشارتی به این سانحه تاریخی می کند.احمد بن یحیی البلاذری که در سال 279 هجری در گذشته در کتاب خود موسوم به فتوح البلدان هنام گفتگو از سقوط کرمان شرحی نگاشته که به موجب آن عده ایی از پارسیان با جنگ و گریز تا جزیره هرمز خود را رسانیده و از آنجا به کشتی نشسته و راه دریا پیش گرفتند.هنگامی که کرمان در محاصره تازیان بود روزی یکی از سرداران عرب به نام عثمان بن ابی العاصی که با عده ایی همراه بود مرزبان کرمان را در جزیره در کاوان دیده و به قتلش می زساند .چون این واقعه در کرمان به زبانها می افتد بیم درد دل مردمان پیدا می شود.در همان زمان برای تازیان این وهم پدید آمده بود که یزگرد در کرمان است .به همین جهت این عامر از سرداران تازی که قصد فارس داشت مردی را به نام مجاشع بن مسعود سدمی به جستجوی یزگرد روانه کرمان می کند.مجاشع در بیمند با گروهی از پارسیان درگیر شده و سپاهش یکسر نابود گشت آنگاه هنگامی که ابن عامر از فارس به سوی خراسان می رفت مجاشع را به فتح کرمان گماشت .وی شیرجان را که تخت گاه کرمان گشود.اما میانشان شکست پدید آمد و شهر موقتا و به صورت ظاهر فتح شد.سواران پارسی که از شمال شرقی هم چنان کوچ کرده تا به جنوب رسیده بودند دگر باره بر تازیان شوریده و شهر را پس گرفتند .این اخبار به ابو موسا اشعری از سرداران تازی رسید.وی ربیع بن زیاد را به فتح شیرجان و اطراف گسیل کرده و سپاهی زبده در اختیارش نهاد.مجاشع نیز که در کار این حدود و اردو اگاه بود با ربیع بن زیاد همکاری کرد.دو سپاه بهم امده و عظیم شدند شهرهایی را گشودند اما زبده سواران پارسی در هنگام های مناسب شهر ها را ازاد می کردند سرانجام سواران پارسی را تعقیب کردند مجاشع در دل کینه ایی ژرف داشت به وی اگاهی دادند که سواران کوچ کننده پارسی که تشکیل کاروانی را می دادند در قفص نزدیک هرمز هستند .جزیره هرمز از دیر زمان مغستان خوانده می شد و این بدان سبب است که پناهگاه و یا گریز گاهی برای زرتشتیان به شمار می رفته و چنین وجه تسمیه ای برای جزیره هرمز دور از واقع نیست .مجاشع با سپاه خود به مقابله و نبرد پارسیان پرداخت و این بار پارسیان شکست یافته و منهزم و پراکنده گشتند .گروهی تا انجا که به کشتی نشسته و راه دریا پیش گرفتند .این گفتار بلاذری بود در کتاب فتوح البلدان این حوادث در سالهایی متجاوز از نیمه نخست سده یکم هجری ثبت شده است .شاید هم بایستی در حدود نیمه سده اول چنین رویدادی را تلقی کرد.برخی از خاورشناسان برانند که مهاجرت چندبار به شکل گروهی از جزیره هرمز انجام گرفته .شاید به گونه دقیق تری بتوان گفت که مهاجرت نخستسن که مورد نظر است به قول جکسون در سال 716 میلادی یعنی شست و پنج سال پس از مرگ یزگرد سوم انجام شده باشد.

بررسی نامهای قدیمی مکانهای استان هرمزگان


معنی لفظی نامهای قدیمی بندرعباس و میناب
درسایت فرهنگسرا در باب تاريخچه شهر بندر عباس می خوانیم: "تا قبل از قرن چهارم هجري در حوالي بندرعباس فعلي، بندر و روستاي كوچكي به نام «سورو» وجود داشت كه جغرافيا نويسان قرن چهارم هجري قمري از آن نام برده‌اند. برخي معتقدند «شهرو» كه اصطخري به عنوان «دهي كوچك بر كنار دريا» از آن نام برده، همان بندر «سورو» است. اين بندر در سال نهصد و بيست و چهار هجري قمري «بندر جرون» خوانده مي‌شد و دهكده‌اي كوچك بود و در روبه‌روي سواحل شمالي جزيره پراهميت «هورموز» آن روزگار،‌ قرار داشت. در سال هزار و پانصد و چهارده، پرتغالي‌ها اين دهكده كوچك را براي پياده ‌شدن و بارگيري اجناس از خشكي انتخاب كردند. به دليل خرچنگ زيادي كه در ساحل اين بندر وجود داشت، نام آن را «بندر كامارااو» يا «كامبارائو»، يعني بندر خرچنگ گذاشتند. نام متداول بعدي؛ يعني «گمبرون» يا «گامبرون» به احتمال زياد از لغت پرتغالي «گامارائو» اقتباس شده است."
بر عکس نظر فوق مسلم به نظر می رسد که هر دوی نامهای سورو و گمبرون هر دو لفظ اصل ایرانی داشته و در اصل به صورتهای "سارو-" (منسوب ساری یعنی نوعی پارچه که در سمت هندوستان تولید میشده است) و خامه-ور- رون (محل دارای پارچه و تور و ریسمان) می بوده است. این نام به ظاهر می توانست به موجود کجکی راه رونده یعنی خرچنگ اطلاق شود که پرتقالیها محتملا آن را در زبان خویش به همین معنی یا به معنی گمرک گرفته اند. نام اخیر یعنی خامه ور ون در نام بندر خمیر استان هرمزگان واقع در شمال جزیره قشم زنده مانده است . بنابراین تصادف شباهت نام پرتغالی کامبارائو/کاماراو به کلمه فارسی خم-برو و خمی-رو باعث می توانست سبب پدید آمدن نام کهن محلی نام این شهر یعنی خمبرو در معنی محل خرچنگها شده باشد. گرچه اساساً معلوم نیست که پرتقالیها نام گمبرون (خام-ور- ون) را رسماً در زبان خویش به معنی محل خرچنگ یا شهر گمرکی گرفته باشند. نام جزیره سیری را نمی توان با نام سورو محک زد معنی درست آن به سبب دور افتادگیش از سواحل ایران و شبه جزیره عربستان همان جزیره سّری و مخفی است . یونیان نام کهن بندرعباس را در لشکرکشیهای اسکندر و نیروی دریایی او سالمونت قید نموده اند که آن را نیز می توان به همین معنی جایگاه تولید پارچه ساری / ساره یا سالمو (تور، ریسمان) گرفت. نظر به کلمه ثیاب در زبان عربی که معنی جامه ها و البسه است؛ مسلم می نماید نام تیاب که آن را نام دیگری بر شهر میناب دانسته اند خود همان شهر سورو (سالمونت) عهد باستان یعنی بندر عباس کهن منظور بوده است. گرچه تیاب در معنی فارسی آن ته آب یعنی مترادف بندر (بن دریا) به بندر شهر میناب یعنی همان تیومیناب نیز اطلاق میشده است. نام تیاب بر روی روستای بندری تیاب در غرب بندر کنارک زنده مانده است. نام قدیمی میناب یعنی اورموز (اور-مو-اوس) را در زبان اکدی می توان به معنی شهر آب جاری گرفت که مترادف نام میناب (جایگاه دارای آب نیکو) است . مارکوپولو نام رود میناب را آرامیس آورده است که باید از آن همان مفهوم آرام و آرامش دهنده مراد باشد. نظر به اینکه منطقه میناب، مغستان نامیده شده است؛ لذا نام دیرین بلوچستان یعنی ماگان (منطقه جادوگران و کاهنان) از اینجا مأخوذ بوده است.
نام جرون هم به نوبه خود جای بررسی دارد چه همان طوریکه گفته شده است:"جرون نام قدیمی جزیره هرمز بود ، اما بعد از انتقال مرکز تجاری و بازرگانی هرمز قدیم (میناب) به این جزیره و ایجاد شهری بنام هرمز در این جزیره ، کم کم اسم هرمز با توجه به سابقه تاریخی آن ، جای جرون گرفته و بعنوان جزیره هرمز شهرت جهانی یافت.بعدها نام جرون به بندرگاهی که در منطقه سورو قدیم و جود داشت، اطلاق گردید.
با رونق و گسترش تجارت در جزیره هرمز بندر جرون هم رو به رشد نهاد از این بندر برای بارگیری و تخلبه کالاهای تجاری جزیره هرمز استفاده می شد .
جرون شهری است نیکو و بزرگ و دارای بازارهای خوب که بندرگاه هند و سند می باشد و مالتجاره های هندوستان از این شهر به عراق عرب و عراق عجم و خراسان حمل می شود ( به نقل از ابن بطوطه جهانگرد مراکشی ). بر گرفته از کتاب از بندر جرون تا بندر عباس ، نوشته احمد سایبانی."
کلمه جِر در فارسی به معانی شکاف زمین و نهر کوچک است. از این مفهوم در باب نام جرون دو نوع می توان نتیجه گیری نمود. نخست اینکه از نام جر- رون (جر- ران، جر- لان) مفهوم قطعه زمین جدا شده از سرزمین و خاک اصلی یعنی جزیره اراده شده باشد. از اینکه در زبان فارسی اثر و نشانی از این مفهوم نمی بینیم؛ لذا باید آن را کنار نهاد. دوم اینکه از آن معنی ناحیه ای که در کنارهای نسبتاً مرتفع آب گودی قرار گرفته یعنی بندر (بُن در یا بُن دریا) منظور شده باشد. از سفرنامه ابن بطوطه چنین مستفاد میشود که نام جرون به همین معنی اخیر گرفته شده و به بندرگاهی درشهر سورو اطلاق گردیده است. بدیهی است که این نام بدین مفهوم می توانست بین بندرگاه شهر سورو و جزیره جرون (جزیره هرمز) مشترک بوده باشد
:بدیهی است که نام جرون بدین مفهوم می توانست بین بندرگاه شهر سورو و جزیره جرون (جزیره هرمز) مشترک بوده باشد. نامهای سورو و خورموز به معنی ایرانی آنها سرخ از سوی دیگر با نام جزیره قرمز رنگ هرمز مناسب می افتند که یونانیان از آن تحت نام جزیره اریتره (سرخ) یاد نموده اند: "در نوشته ای مربوط به سال113پ.م افسانه ای از قول یک مورخ یونانی به نام آگاتارخیدوس تاریخ نگار وجغرافی قرن دوم پیش از میلاد نقل شده است که نخستین کسی که به جزیره ای در خلیج فارس گام نهاده بود، مردی بود به نام اریتراس یا اریتره از دامداران بزرگ ایران در زمان حکومت ماد(701یا708تا550پ.م). اریتره بدنبال رمه مادیان هایش که از وحشت حمله شیرهای درنده به آب زده و وارد این جزیره شده بودند با قایقی خود را به جزیره میرساندوجذب آب وهوای مطبوع زمستانه آنجا شده آنرا برای زندگی خود وخاندانش انتخلب میکند. آنها را به جزیره فرامیخواند ودر آنجا دژوبارو میسازد.اریتره به تدریج این جزیره وجزایر دیگر رامسکونی وآباد میکندوسالها بر آبهای دریای عمان وخلیخ فارس ودریای سرخ فرمان میراندودر همین جزیره هم میمیرد.ازین رو دریای پیرامون جزیره را به نام او اریتره (سرخ) نامیده اند." (مجله هما)
.( با تشکر از آقا جواد مفرد که این مطالب را برای ما فرستاد )